افسانه های آناتولی افسانه کوراوغلو
در هر سوی آناتولی افسانه های مختلفی ورد زبانهاست. غنائت داستانها، افسانه ها و حکایات در این دیار کهن که طی صدها سال مهد تمدنهای بیشماری بوده البته که امری طبیعی است. زیرا این تمدنها هستند که به افسانه ها، داستانها، حماسه ها و حکایات مردمی جان می بخشند. امروزه به هر کجای آناتولی که بروید می توانید افسانه ای در رابطه با آن محل بشنوید. بعنوان مثال در Bolu افسانه کوراوغلو ورد زبانها بوده و از این منطقه با این افسانه یاد می شود. وقتی این افسانه معروف گردید بولو یکی از خان نشینی های آناتولی بود. خان نشینی های آناتولی دولی بودند که ترکها در پی جنگ ملازگرد به سال ۱۰۷۱ در آناتولی تاسیس نمودند. بولو نیز ازجمله مناطقی بود که از سال ۱۳۲٤ الی ۱٦۹۲ از سوی خوانین مناطق مرزی در آناتولی اداره گردید. افسانه ای که اکنون برایتان نقل خواهیم کرد درمورد مبارزه کوراوغلو شاعر و قهرمان مردمی با مظالم و ستم گریهای خان بولو است.
بموجب این افسانه، خان بولو، حکمرانی بسیار علاقه مند به اسبها بود. یکروز خان بولو مهتر خود یوسف را که در تیراندازی استاد بود برای یافتن اسبهای اصیل به روستاهای اطراف می فرستد. یوسف پس از روزها گردش و تفحص بالاخره در یک قبیله چادرنشین موفق به یافتن دو کره اسب گردیده و این کره اسبها را از صاحبانشان خریداری می کند. گرچه این اسبها ظاهری لاغر و زشت داشتند ولی بنظر مهتر در آینده به دو اسب عرب اصیل تبدیل می شوند. یوسف پس از یافتن دو کره اسب مورد دلخواه خود با خوشحالی به بولو باز می گردد. خان بولو با دیدن این دو کره اسب لاغر و ضعیف به گمان اینکه مهتر با وی تمسخر می کند فرمان می دهد تا چشمان یوسف را کور کرده و به همراه دو کره اسب از روستا بیرون برانند. یوسف به روستای خود بازگشته و جریان را به پسرش تعریف می کند. پسرش نیز از همان اوان کودکی نسبت به خان بولو احساس نفرت و انزجار کرده و سوگند می خورد که روزی انتقام پدرش را از خان بولو خواهد گرفت. روشن علی که بعلت کوری پدرش به کوراوغلو معروف بود مطابق با خواست پدرش کره اسبها را پرورش داده و اسبهای لاغر و ضعیف با گذشت زمان به دو اسب عرب اصیل مبدل می شوند. اسبها به سرعت باد دویده به چالاکی غزال پریده و آشنا با هر نوع فنون جنگی پرورش داده می شوند. روشن علی پسر یوسف کور نیز در طول این مدت بزرگ شده و به جوانمردی نیرومند و دلاور و آشنا به روشهای جنگی تبدیل می گردد. یکی از کره اسب ها به اسبی فوق العاده چالاک و نیرومند تبدیل گشته و به آن نام کرآت داده می شود. کرآت نیز به اندازه قهرمان حماسه آفرین اش کوراوغلو به شهرت می رسد. گویند روزی یوسف در خواب حضرت خضر را می بیند. حضرت خضر او را راهنمایی کرده و بنا به خواست خضر پدر و پسر برای رسیدن به لب رود ارس و استفاده از سه کف سحر آمیز در این رودخانه به راه می افتند. به گفته خضر این سه کف سحر آمیز هم چشمان کور یوسف را باز کرده و هم به او جوانی و قدرت لازمه برای انتقامجویی از خان بولو را می داد. روشن علی پسر یوسف که از این گفته های حضرت خضر آگاهی داشت با دیدن کفهای سحرآمیز بدون مطلع سازی پدرش یوسف خود از آب آنها می نوشد. یوسف وقتی از جریان امر مطلع می شود نخست متاثر شده ولی بعدا از اینکه پسرش به جوانی دلیر و جنگجو تبدیل شده و انتقامش را از خان بولو می گیرد بسیار خرسند می شود. آب یکی از این کفها به کوراوغلو نیروی زندگی ابدی، دیگری جوانمردی و دلیری و آن دیگری نیز استعداد و قابلیت شاعری می بخشد. مدتی بعد از این واقعه یوسف با وصیت انتقام جویی از خان بولو دار فانی را وداع می گوید. کوراوغلو نیز پس از درگذشت پدرش سر به کوهها گذاشته و به راهزنی می پردازد. شهرتش ورد زبانها گردیده و دیگر راهزنان و فراریان از قانون در اطرافش جمع می شوند. کوراوغلو در مقابل شهر بولو در چاملی بئل قلعه ای احداث کرده و صاحب ارتشی کوچک می گردد. او با این ارتش از کاروانهایی که از چاملی بئل عبور می کردند باج گرفته و کلیه نیروهایی را که برای مبارزه با او اعزام می شدند مغلوب می ساخت. کوراوغلو روزی Döne خانم خواهر خان بولو را ربوده و با او ازدواج می کند. کوراوغلو در طول سالهایی که می گذرد چندین بار به بولو شبیع خون زده، شهر را به آتش کشیده و ویران می سازد. خان بولو را مضطرب ساخته و به خواب وحشتناک او تبدیل می شود. و بدین ترتیب انتقام پدرش را از خان بولو می گیرد. کوراوغلو گهگاهی به کشورهای دوری مانند گرجستان و چین لشکرکشی کرده و از طریق راهزنی صاحب ثروتی هنگفت می شود. در طول این مدت اتفاقات بسیاری بر سرش می آید. و با کشف تفنگ سنت دلاوری نیز برهم خورده و دیگر نظم جهان زیر و رو می شود. روزی کوراوغلو از جنگاوران حامی خود می خواهد تا نبرد را رها کرده و پراکنده شوند و خود نیز از دیده ها ناپدید می شود. قبل از او اسبش کرآت ناپدید شده بود. کرآتی که طی سالیان متمادی با نیرویی فوق العاده به کوراوغلو خدمت کرده بود. بنا به روایتی دیگر جنگجویان طرفدار کوراوغلو در حین بازی با تفنگی که یک تاجر یهودی به آنها داده بود یکدیگر را می کشند. و کوراوغلو از ناراحتی این حادثه ناگوار از دیده ها ناپدید شده است. باز بنا به روایتی کوراوغلو تفنگ را در دست چوپانی در کوه دیده و از او جویای آن می شود. با شنیدن جواب چوپان به گفته هایش باور نکرده و برای آزمون آن تفنگ را بسوی خود نشانه گرفته و ماشه را می کشد. با شلیک گلوله از تفنگ کشته شده و با مردن او طرفدارنش نیز پراکنده می شوند. و بدین ترتیب داستان کوراوغلو که همچون سرو کهنسالی بر زمین می افتد پایان می یابد.
کوراوغلو قهرمانی مردمی است که اوصاف دلاوری و جوانمردی انسان آناتولی را در شخصیت خود متبلور ساخته است. او از خان ظالم بولو انتقام پدرش را گرفته و عمر خود را وقف یاری و خدمت به فقرا و ستم دیدگان نموده است. به همین علت نه تنها با اشعار مردمی که با ساز خود آنها را ترنم می نمود بلکه با شخصیت جسور و دلاور خود به صورت چهره ای محبوب و مورد علاقه درآمده و از قرن شانزدهم یعنی عصر زندگیش تا به امروز در اذهان مردم همواره زنده بوده و به عنوان افسانه ای فراموش نشدنی از نسلی به نسل دیگر نقل شده است.
منبع: ت.ر.ت فارسی
وبلاگ رسمی بنیادمختومقلی فراغی