برج قابوس و “اسکیزوفرنی فرهنگی” یک شهروند. سایت سلام گنبد
تصور کنید برج آجری قابوس یک موشک دوربرد آمادهی شلیک بود در یک سایت پیشرفته با جدیدترین متدهای فناوری… سایتی که در قلب شهر گنبدکاووس بود. آنوقت رویای الان ما چگونه بود؟ و این موشک مخرب دوربرد در دست شهروندان گنبدی و با مسئولیت مسئولان گنبدی چه پیامد مثبتی میتوانست برایمان داشته باشد؟
تصور کنید برج آجری قابوس یک شاتل ماهواره بر بود و در یک پرتاب شگفت انگیز از دل گنبدکاووس مامور رساندن ماهوارهای ایرانی به کرهی ماه بود آنوقت رویای الان ما چگونه بود؟ در این ماموریت تاریخی چه اتفاق مهمی نهفته بود؟ در برنامه ریزی سیستم مخابراتی ماهواره چه گفتمانی طراحی میشد؟ شهروندان گنبدی چه پیامی را به موجودات عزیز کرهی ماه مخابره میکردند؟ اشعار مختومقلی یا یک داستان از یوسف قوجق یا یک رباعی از بهمن نشاطی یا یک عکس از سیامک غفارپور یا یک فیلم کوتاه از من؟
تصور کنید برج آجری قابوس یک مداد تمام ناشدنی بود آنوقت رویای الان ما چگونه بود؟ آرزو میکردیم که این مداد چه رنگی باشد؟ در دست کدام نویسنده یا شاعر یا نقاش؟ ما به عنوان شهروندان اخلاق مدار گنبدی دوست میداشتیم که با این مداد تمام ناشدنی آجری، چه پیامی را به مردم جهان مخابره کنیم؟ اگر این مداد جادویی دست مسئولان بود چه بهرهای از آن میبردند که منفعت آن جمعی بوده باشد نه یک منفعت شخصی و خصوصی؟
تصور کنید برج آجری قابوس یک… ای بابا… نشد. بهتر است تصورات محالمان را رها کنیم و تا حدودی واقع بین باشیم. چگونگی رویای الان ما اصلا مهم نیست. این برج آجری قابوس، امروز فقط یک برج آجری شگفت انگیز است که تاریخ شهرمان را فریاد میکند و #هویت شهری چسبیده به مرزهای ایرانیست. هویت شهری با اقوام متفاوت و زبانهای گوناگون، هویتی که از آن در سایتهای سلام گنبد، قابوسنامه و بسیاری از فضاهای مجازی منتسب به این شهر که هنوز هم بوی سوختگی آن به دست قوم وحشی مغول در هوایش پراکنده است فراوان نوشته اند.
تصورات مالیخولیائیام را رها میکنم و به خاطرات به جای مانده از روزگاری پناه میبرم که برج آجری قابوس در آنها فقط یک برج آجری برای معرفی شهر نبود یا دستاویزی برای مناسبتهای مختلف یا پدیدهای که هر مسئولی همراه وزیر وقت با آن، یک عکس یادگاری گرفته و به دیوار خاکستری دفتر کارش نصب نماید.
هویت برج آجری قابوس را در میان عکسهای عکاسان دوره گردی میجویم که خاطرات مسافران را از سالهایی که به یاد میآورم ثبت کردهاند تا در آلبومهای خانوادگیشان به عنوان یک گنجینه حفظ شود. مسافرانی که برج آجری قابوس را فقط به سبب اصالت، هویت، اسطورهگی و تاریخ باستانیاش دوست میداشتهاند.
تصورات مالیخولیائی من بسیار امروزی است، بسیار غرب زده و بیمارگونه است و چندان به ساحت این برج آجری نمیچسبد.
من خوب میدانم که تمام مردان فرهیخته و اصیل گنبدی، از دیرباز، از ازل، از بدو خلقت این زمین، از روزگار پیدایش “شهری که میدانست فاضلاب زیرزمینی یعنی چه”، هر کدام یک برج آجری همراه دارند و به هیچ وجه در اندیشه تصاحب برج قابوس نبودهاند مگر آنانی که نسبشان به قوم وحشی مغول میرسد. مگر آنان که … .
مینشینم روبهروی خودم، در میان تمام کتابهایی که هنوز نخواندهام، در کنار درختانی که نکاشتهام ،در انزوایی ناشناخته با یک اسکیزوفرنی حاد.. و تصور میکنم که برج آجری قابوس، یک تیر چوبی چسبیده به چلهی کمانی بزرگ است آمادهی پرتاب به سمتی از خوشبختی و آرامش، به سمتی از عدالت و یکرنگی، به سمتی از صلح و دوستی… و من نیز آرش هستم… آرش کمانگیر با یک کلاه پشمی ترکمنی، یک شال سفید سیستانی و یک ساز نجیب تربتی.
محمدحسین صفری؛ هنرمند #جرجان_زمین
۱۸ بهمن ۱۳۹۵