سعدی در باب دوم گلستان سعدی با نام «در اخلاق درویشان» این ماجرا را این طور شرح میدهد: ماجرایی که الزاما به معنای روایت درست تاریخی نیست و حکایتی است از این شاعر و نویسنده ایرانی. «از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود، سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم.» این طور که معلوم است، او به سمت اورشلیم در حرکت بوده، چون بر اساس آخرین اخباری که از جنگهای صلیبی پیشین در ذهن داشت، تصور میکرد اورشلیم در دست مسلمانان باشد. ظاهراً سعدی نمیدانست که صلیبیون پیمان صلح «سن فرانچسکو ۱۲۲۱» را نقض کرده و دوباره به سرزمینهای مقدس حمله کردهاند. آنها در جنگ ششم صلیبی بر بخشهای زیادی از منطقه اورشلیم، یعنی نواری بین اورشلیم و عکا حکومت میکردند و مسلمانان فقط «قبهالصخری» و مسجدالاقصی را در اختیار داشتند. سعدی بیخبر وارد متصرفات صلیبیون شده بود که توسط آنها به اسارت درآمد. در آن مقطع رسم بود که هر مسلمان و یهودی میتوانست با پرداخت «سربها» افراد آزادشده خود را به سرزمینهای اسلامی برساند اما سعدی چون آه در بساط نداشت، ناچار بود مدت زمان مدیدی در خندق طرابلس برای لایروبی کار کند. البته مسلمانان توانگر هم به سرزمینهای تحت تصرف صلیبیون میآمدند و مسلمانان اسیر شده را آزاد میکردند.
در سفرنامه ناصرخسرو آمده: «از مراتب لطف و احسان خدای تعالی بر اسیران در این شهرهای فرنگی شام این است که هر یک از شاهان و دولتمندان مسلمان، خاتونان و توانگران در این صفحات شام بخشی از مال خود را به آزاد کردن اسیران مغربی اختصاص میدهد.»
یکی از همین توانگران مسلمان که از حاکمان حلب بود و از قضا سعدی را هم میشناخت، با دیدن او بسیار تعجب کرد. او سعدی را به ۱۰دینار فدیه خریداری و آزاد کرد و با خود به حلب برد و پیشنهاد داد که سعدی با دخترش ازدواج کند. شیخ شیراز نیز دختر حاکم حلب را که ۱۰۰دینار کابینش بود، به همسری برگزید. همسری که به تعبیر خود سعدی «بدخوی و ستیزهروی و نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن. باری زبان به تَعَنّت دراز کرده همی گفت: تو آن نیستی که پدر من تو را از فرنگ بازخرید؟»
سعدی هم جواب داده: «بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم بازخرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.» سعدی سرانجام راهی جز این نمیبیند که عطای این زندگی را به لقایش ببخشد و به شیراز بازگردد.»
انتهای پیام