-وقتی ناصرالدین شاه و امیر کبیر در اصطبل ،اسبها را بازدید می کردند،ناصرالدین شاه به امیر کبیر گفت :کجا رفتند آن اسبهایی چون رخش ،بور ،شبدیز و غران که این روزها اثری از آنها نیست؟ امیر گفت :بلی ،آن اسب ها را سوارانی مثل رستم، اسکندر، خسرو پرویز و لطف علی خان سوار شدند و با خود بردند .

-- از خواجه بهاء الدین پرسیدند که : سلسله ی شما به کجا می رسد؟ فرمودند که : از سلسله کسی به جایی نمی رسد .

-- میشل دوسن پیر، نویسنده ی فرانسوی می گوید : خوش بین کسی است که معمولاٌ شعله ای را که وجود خارجی ندارد، می بیند، امٌا معلوم نیست که چرا بد بین می کوشد که همان شعله ی نا مرِئی را خاموش کند

--ابو مسلم درویشی را به زندان تاریک انداخت ، ولی به خواب دید که بی گناه است، پس اورا بیرون آورد و از وی عذر خواست و گفت : حاجتی بخواه. درویش گفت : ای امیر ، کسی که او خدایی دارد که چنین به نیمه شبان ، بو مسلم را سر و پا برهنه از بستر گرم بر انگیزد و بفرستد  تا او را از بلا ها برهاند، روا باشد که او از دیگری سئوال کند و حاجت خواهد؟ ابو مسلم گریان شد .

--منجمی را بر دار کردند، کسی در آن محل از او پرسید که : این صورت را در طالع خود دیده بودی؟ گفت: رفعتی می دیدم، لیکن ندانستم که بر این موضع خواهد بود.

--می گویند در استبداد صغیر، مشیر السلطنه که در آن موقع صدر اعظم  محمد علی شاه قاجار بود، به مردم گفت که : شاه ارواحنا فداه حاضرند مجلس شورای ملی مرحمت کنند، ولی به یک شرط،که وکلای مجلس در سیاست و امور مملکت مداخله نکنند . 

--وقتب طغرل بک ترک، با آن لشگر جرار عازم بغداد بود،در همدان به درویش شوریده ی از جهان بریده، بابا طاهر عریان برخورد. بابا، این مجذوب دیوانه ، رو به طغرل فاتح و مغرور کرد و گفت : ای ترک، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت : هر آنچه تو فرمایی . بابا گفت: آن کن که خدای فرماید: ان الله یامر بالعدل و الاحسان سلطان بگرست و گفت چنین کنم.

         هر که سلطان آن کند که او گوید                               حیف باشد که جز نکو گوید

--یکی از اولاد خلفای بنی عباس، داعیه خلافت داشت و به غایت ظلم پیشه و ستم اندیش بود. ندیم خود را گفت: برای من لقبی پیدا کن، مثل معتصم بالله و یا متوکل علی الله . ندیم گفت : نعوذ بالله.

-- روزی بهلول به نزدیک هارون الرشید در آمد. اورا متفکر دید. گفت موجب چیست؟ هارون گفت: تفکر بی وفایی دنیا می کنم. گفت : ترا این فکر نمی باید کرد، اگر جهان را وفایی بودی، هرگز پادشاهی برتو نرسیدی. 

--وقتی دو تن از ظریفان مصری ،در مجلس یکی از حاکمان ،پهلوی هم نشسته بودند و در گوشی سخن می گفتند. حاکم به آنان گفت: باز هم چه دروغی سرهم میکنید؟ پاسخ دادند : مدح شما می کنیم .

--ارنست رنان در باره ی مورخین مشرق نوشته است : در مشرق مورخین کارشان جمع آوری و روی هم سوار کردن و پشت هم گذاشتن مطالب است  و بس. اسناد و مدارک و مطالب تاریخی قبل از خودشان را می بلعند، ولی هضم نمی کنند و آ نچه را هم می بلعند، چنان در معده ی آنها بجا می ماند که ممکن است ، دوباره قطعه قطعه ی آنها را بیرون آورد.